خوابی دیدم
دیشب
دیشب که می آمد
انعکاس صدای پروین
از مشتری .
دیشب که غوطه می خورد
ستاره درآغوشم .
دیشب که نوازش می کرد
سوز سردی سراسر بدن سردم را .
دیدم
آمده است .
لمسش کردم .
سرد بود .
می کرد مست مرا
عطر نفسش .
آه...
چقدر کشیدم
انتظارش را .
چقدر می خواست دلم
که یکی شوم
با او .
با او که صدای نفسش
بود ترانه ی زندگی ام .
زندگی ای که رفت ،
با رفتنش .
رفت و نبرد با خودش مرا .
گذاشت تنهایم .
نداشتم انتظارش را .
خواب دیدم
می بارد بارانی که
می شست آرزوهایم را .
برد سیلش
لاشه هایشان را هم .
دیدم شده ام پیر
فرتوت و طوطی وار
می کرد
غم در گوشم نجوای مرگ .
آینه ای بود در خانه ام
خودم بودم
تنها کسی که می دیدم .
آینه ی دق بود .
می آمد صدای بوفی
گویا سفید
از تک پنجره ی خانه ام .
خواب دیدم ...
خواب نبود ،
کابوس بود .
نبود هیچکس غیر خودم.
خدا هم نبود حتی .
تنها بودم .
تنها .
بود از من به من نزدیکتر تنهایی.
چنان که بود بویش
در بینی ام ،
و شد به رنگ او
رنگ چشمانم .
کشیدم فریادی که
فوران وجودم بود
اما انگار
فریادم
نداشت صدایی .
خسته بودم
خسته تر از هر خسته ای .
بیداری نداشت خوابم ،
مرده بودم شاید .
شاید
شاید پیمانه ی زمان
ته کشیده بود .
شاید
فرو می رفت
زندگی
در گرداب عدم .
شاید ...
اما فهمیدم
خوابم اکنون .
اکنون که می کنم صرفش به نوشتن .
آن ها همه بود
زندگی حقیقی ام ،
خواب نبود .
اکنون خوابم
اکنون که مینویسم .
رویایی شیرین .
بهمن خسروجردی
دانشجوی کارشناسی پرستاری
نظرات شما عزیزان:
پاسخ نویسنده:همین که به ما سر زدی خیلی ممنون